جدول جو
جدول جو

معنی ونگ رس - جستجوی لغت در جدول جو

ونگ رس
فاصله ای که صدا به آن برسد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگ رو
تصویر سنگ رو
گستاخ، بی شرم، بی حیا، سخت رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ آس
تصویر سنگ آس
هر یک از دو سنگ مسطح و گرد و برهم نهاده که غلات را با آن خرد و نرم می کنند، سنگ آسیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگ رو
تصویر رنگ رو
کنایه از رنگ و ظاهر چیزی، زیبایی و درخشندگی، رنگ و روی، رنگ و رو
فرهنگ فارسی عمید
(تَ گَ)
گونه ای از ارجنگ، و تنگرس نامی است که در کرج و درۀ زیارت به این درخت دهند و نامهای دیگر آن، گیزی و شال چس است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). درختی از تیره عنابها که خواص عمومی و دارویی تیره خود را دارد و چهار گونه از این گیاه تاکنون در جنگلهای شمالی ایران شناخته شده است. گونه های مختلف این گیاه در جنگلهای شمال خراسان و استپ های اطراف تهران نیز می رویند. میوۀ گیاه مذکور در تداوی بعنوان مسهل مصرف می شود. ارجنگ. شال چس. شغال چس. قره میخ. قره زله. گیزی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 227، 260 و 261 و ارژن و کنگرس شود
لغت نامه دهخدا
(رَ گِ)
لون مخصوص چهره. رنگ بشره.
- رنگ رورفته، رنگ پریده. بیرنگ شده. رجوع به رنگ پریده و رنگ پریدن شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
دهی است جزء دهستان طارم بالا از بخش سیردان شهرستان زنجان با 512 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ دَ / دِ)
آنچه رنگش برود. آنچه رنگش ثابت نیست. جامه یا پارچه ای که رنگ آن از آفتاب بشود. رنگ باز (در لهجۀ مردم خراسان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنگ روی. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بانگ رسنده. آن حد از مسافت که بانگ رسد. آن مقدار فاصله که شنونده آوای فریادکننده را تواند شنید. آن مسافتی که آوای یکی بدیگری رسد، باآهنگ. که لحن و آهنگ دارد. خوش آواز. (ناظم الاطباء) :
گرچه نوا و لحن نبد باغ را هگرز
آن بی نوا و لحن کنون بانوا شدست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنگ رو
تصویر رنگ رو
رنگ صورت
فرهنگ لغت هوشیار
درختی ازتیره عنابها که خواص عمومی و دارویی تیره خود را دارد و چهار فراخ و از این گیاه تاکنون در جنگلهای شمالی ایران شناخته شده است. گونه های مختلف این گیاه در جنگلهای شمال و خراسان و استپ های اطراف تهران نیز میروید. میوه گیاه مذکور در تداوی بعنوان مسهل مصرف میشود ارجنگ شال چس شغال چس قره میخ قره زله گیزی
فرهنگ لغت هوشیار
زمین سنگی، سنگ چین
فرهنگ گویش مازندرانی
غول، موجودی خیالی که به عقیده ی عوام انسان را به نام می
فرهنگ گویش مازندرانی
رد پا
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپا
فرهنگ گویش مازندرانی
رشته ی نخ و پنبه ای که با آن لحاف یا گونی را دوزند
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش گیری از گیر کردن جسم خارجی در گلوی کودک، از دهستان هزارپی جنوبی بخش مرکزی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان چهاردانگه ی هزارجریبی ساری، روستایی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در کجور، پر سنگ و ریگ
فرهنگ گویش مازندرانی
از ماهیان رودخانه ای به اندازه ی کولی که از جلبک های داخل
فرهنگ گویش مازندرانی
محل و جایگاه آسیاب، محل آبدنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
تاووسک، سبزقبا، نام پرنده ایست
فرهنگ گویش مازندرانی
صدارس، برد امواج صوتی فریاد
فرهنگ گویش مازندرانی
شادابی چهره، خوش رنگی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام محلی در ناییج نور
فرهنگ گویش مازندرانی
شل شلی، شل و سفت کردن کار یا حرفی
فرهنگ گویش مازندرانی
انبوه بودن، پرمحصول، فراوانی، بسیار فراوان
فرهنگ گویش مازندرانی